یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ایی به کام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید ورفت!
تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد موافق شده است
شاعر نشدی وگر نه می فهمیدی
پا ییز بهاریست که عاشق شده است...
میلاد عرفان پور-بافق
نگو بار گرا ن بودیم و رفتیم
نگو نامهربان بودیم و رفتیم
دلیل بهتری پیدا کن ای خو ب
بگو با دیگران بودیم ورفتیم....!!!!
علی میر نژاد-یزد
حافظ دروغ می گویید
یوسف گم گشته باز...
آری ادم فریب می خورد
وقتی حوا سیب می شود!
حافظ میان دستانم! تو میان قلبم وعشقت
جهنم جانم را جنت جوانیت کرد !
مسیحای خدایی
تن پوش سیاهت را بیرون بیاور ...
تو شاعری
عاشق که نیستی .
حافظ دروغ می گوید
تو بر نمی گردی!
سودابه
دیگر گل خو رشید از سرخی به زردی ست
غم در نگاه اسمان لاجوردی ست
با یاد چشمش مانده ام تنهای تنها
تنها خدا داند که تنهایی چه دردی ست...
« فریدون مشیری»
شب بود
بی ستاره
بد حادثه ایی افتاد
شاه شیشه ایی بی انکه بخواهیم
مات شدی
قامتت عذابم می داد.
و بی نها یت چشمانت
خا موشم می کرد
گویی هزار بار
با ضربه ی دوستت دارم
مرا کشتی
لعنت به تو فرهاد خسته ام....
دیر است....
برای عشقت دقیقه ای دیر است.
سودابه از نوشته ها ی تنهایی خودم در کتا ب تقدس احساس...
دندان به جگر گرفته ،
و ستایشت می کنم
خدای پنهانم !
مضحک معصوم می شوی
وقتی دوستم می داری .
شاید مسیح مصلوب
چونان همیشه به سکوت
نشسته ایی !
ودر آتش یک سیخ کبریت مرا
به نظاره ایستاده ایی !
عادت کردم ....
عادت کردم....
به سیاهی چشمت خیره شوم
وحس یخی عشق را
التماس کنم .
سودابه
شک داشتم ،
به تقدس احساست
که وبال دلم بود .
و از قامت لرزانم بالا می رفت
و تو
درقربانگاه خاطرم
به انتظار
فاتحانه به پیروزمندی احساست
نگاهم می کنی !
ایستاده ام
بی هیچ حرفی
و آدمهای جهنمی !
گرداگردم جمع اند .
و تو
با همان غروری که ممنوعش کردم !
به زلالی خاطرت سوگند خوردی
که حتی مردان جهنمی ....
همچون نجیب زادگان با تقوا
تو را سجده کردند .
یوسف خداییم !
سرگردانییم را باور کن
برای خاطرت باران می شوم .
سودابه
زانو بزن؛!
تا استغفارهای شبانه ات
از جرم چشم های بد نگاهت بکاهد
و تمام یک انسان را تهی کن
تا به صلیب عیسایی کشیده نشوی
این جرم سختیست :
حواله ی نیشخند به معصومیتی
که به سخره می گیری .
سودابه
15/7/ 86
3:20شب