در قبرهای کهنه طلوع تو مرده بود وقتی غروب یاد تو در من جوانه زد
ساعت که نه!ولی...بله!یکسال هم گذشت رویید انتظار ودر تن جوانه زد
ابیات هر غزل که به دنیا رسیده بود در لابه لای وزن ت تن تن جوانه زد
ساعت حدود مغرب چشمان ابری ام طوفان گرفت و قافیه ی زن جوانه زد
دیگر نه عاشقم که دو خطی غزل شوم ترکیب بند حادثه فورا جوانه زد
اه!ای عزیزقصه نویسم سکوت کن در سطر گریه های تو مردن جوانه زد
(م.ص.خسرو)
تمام خوابهایم بوی شعر می دهد و تو چه اسوده عاشق می شوی بی انکه ترسی داشته باشی !!!
اما من فقط در خوابهایم عاشق می شوم ودر شعرهایم میمیرم....!!!!!!!!!!!!
سودابه
مردان اهنین بهانه ی بودن را قورت می دهند شاید دخترکان انتظار اخرین قطره های اشکشان را نریزند !!!!
براین گمان قهقهه میزنند و عروسان دروغی را در اغوش می کشند . تا عذاب اور ترین عشق را به سخره بگیرند!!! بخند عروس خیالهای واهی این مرد دروغهایش را عاشق میشود!!!!!
سودابه
ز چشمت چشم ان دارم
که از چشمم نیندازی!!!
به چشمانت که چشمانم
به چشمان تو می نازد!!!
پاییز شدم سری به پاییز بزن!
بات نی لبکی بمان و یکریز بزن!
در چهار جواب پرسش لبخندت
در خانه ی من علامتی نیز بزن!!!
شب
مرده ایی که خاک شکوه نقره ایش را دزدیده!
و ستاره ها!
- چشمهای مقدسی-
که اغشته ی چیزی بنام عشق شده اند
و تمام خیابان را
چراغهایی ایستاده
از حسادت برق می زنند!
این ادمهای مصنوعی...
که عشق را نچشیده!
بی خودی مست می کنند!!!!
سودابه
هوای شرجی چشمت اگر چه روشن نیست
نمیر دختر کولی که وقت مردن نیست
نصیحتی که نه اما فقط ز من بپذیر
تمام غصه ی دنیا برای خوردن نیست
«ایوب رستمی-تایباد»
لبریز گلاب میشود چشمانت
کم گریه کن اب می شود چشمانت
از تربت من که بگذری اشک نریز
حیف است خراب می شود چشمانت
هر چند که یوسفی زلیخا نشوم
مجنون هم اگر شوی تو لیلا نشوم
یک بار تو یک بار فقط ادم شو!!!!
نامردم اگر دوباره حوا نشوم.....
«مهدی نقابی -رشت»
بر روی لبم حرف به از این نرود
تا خاطرم از دست تو غمگین نرود
تو رفتی و بعد رفتنت گفتم کاش
یک اب خوش از گلوت پایین نرود
رضا خیری -اصفهان