همیشه منتظر بود تا بهش سر بزنم،تا براش بنویسم،تا با من شاد بشه ،تا بخنده،تا بمونه.....و تا..........
اره بهش سر زدم ،نبود!!!!!!!!!!نوشتم،نخوند!!!!!!!!!!!!!!شاد نشد ،نخندید،نموند............
تازه فهمیدم حالا دیگه اسم منو پاک کرده از..........همه جای زندگیش!
منم چیزی نگفتم !یعنی فقط اشکام بود که حرف می زد.
بگم نامردی ؟بگم بی وفاییی؟بگم خودخواهی ؟نه!این طوری که اروم نمیشم ...این طور دل سفید خودم ،سیاه میشه!
دیگه نیست چند وقتی هست که خودشو از همه جا محو کرده...فکر می کنه فراموش میشه!اما نمیشه.البته اون نمی دونه عشق یعنی چی؟اون که دل نداره،چوبیه مثل عروسک!سنگیه مثل ،مثل...مثل دل خودش!مهم نیست اخه خدا می گه من مثل همیشه هواتو دارم،بارونی نشی؟
سودابه
این یکی رو فرامش نکنی حس غم انگیز دلتو بنویسی!
تاریخ : شنبه 87/8/18 | 1:10 عصر | نویسنده : سودابه افسر بهادری | نظرات ()