• وبلاگ : سودابه
  • يادداشت : عاشقيهاي مرا باور نكرد...
  • نظرات : 4 خصوصي ، 13 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    بيابان را، سراسر، مه فرا گرفته است
    چراغ قريه پنهان است
    موجي گرم در خون بيابان است
    بيابان، خسته
    لب بسته
    نفس بشکسته
    در هذيان گرم عرق مي ريزدش آهسته
    از هر بند
    ***
    بيابان را سراسر مه گرفته است مي گويد به خود عابر
    سگان قريه خاموشند
    در شولاي مه پنهان، به خانه مي رسم گل کو نمي داند مرا ناگاه
    در درگاه مي بيند به چشمش قطره
    اشکي بر لبش لبخند، خواهد گفت:
    بيابان را سراسر مه گرفته است... با خود فکر مي کردم که مه، گر
    همچنان تا صبح مي پائيد مردان جسور از
    خفيه گاه خود به ديدار عزيزان باز مي گشتند
    ***
    بيابان را
    سراسر
    مه گرفته است
    چراغ قريه پنهانست، موجي گرم در خون بيابان است
    بيابان، خسته لب بسته نفس بشکسته در هذيان گرم مه عرق مي ريزدش
    آهسته از هر بند...