سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سایه ات کورم می کند!

تا نبض اخرین قطره ی اشک

در گریه ی گیسوانم نواخته.

و انتظار جدال روزهایی :

که هق هق انگشتانم خسته اش می شوند.

بلند خواب نبین....باشد!

سپید روی دیگری سپید بختیت را

سیاه می کند.

تا من به جرم قتل یک شاخه ی ماه

افتاب را ببوسم!!!!!!!!!

تا از تلخی چشمانت

به سردی نگاهت برسم.

تو سنگ می شوی

و من ذره ذره..........

سودابه






تاریخ : سه شنبه 87/5/22 | 11:46 صبح | نویسنده : سودابه افسر بهادری | نظرات ()

من متهم شده به گناهی که هیچ وقت

مظنون به یک نگاه! نگاهی که هیچ وقت

اول قرار بود تمام طول هفته ببینمش....

کم کم به ماه و سال و به گاهی که هیچ وقت

من با خیال او همه جا وعده داشتم

در کوچه ی نبودن و راهی که هیچ وقت

گفتند آتش زده آهم که سوخته....

اما کدام آه...اهی که هیچ وقت!!!!

نفرین نکرده ام به خدا بد گرفته است

گفتم فقط برو به... الهی که هیچ وقت!!!!






تاریخ : یکشنبه 87/5/6 | 2:45 عصر | نویسنده : سودابه افسر بهادری | نظرات ()
       

.: Weblog Themes By BlackSkin :.