تقدیم به قداست بی انتهای معلمی که درد را هجی می کند!!!
درد...
هجی کن تا حرفی از بابا آب داد
یا نداد نباشد!!!
بنویس نان...
تا کودک طعم ان را بچشد...
تا زن نگاهش اشک!!!
نون ...الف...نون
بکش صدای آخر و غیر آخر!
نه!!!طعم نان آخر وغیر آخر ندارد.
تمام غمت پای این تخته ی سیاه
اشک می شود.
تمام دلت!
پای این درس خون.
واژه ای نیست که زن بدهد دست مرد...
تا شاید آن مرد،در باران بیاید!!!!!!!!!
سودابه
سیب سرخی را به من بخشیدو رفت
ساقه ی سبز دلم را چید و رفت
عاشقی های مرا باور نکرد...
عاقبت بر عشق من خندید و رفت
اشک در چشمان سردم حلقه زد
بی مروت گریه ام را دید و رفت!!!
فرو می ریزد دیواره خاطره.
و مرغ دل در قفس سرد عشق
جان سپرده!
اسمان پهن...
و در نگاه تند حرفهایم
پاره...پاره
گذر خواهم کرد !
از این تاریکی
و به اندازه ی این خاک
دلم می گیرد!!!!
سودابه
ته ماند ه ی خیالت
یا تفاله ی حرفهایت
کدامم؟؟؟؟
فقط حرف ربط داده به انتظارم !!!
انقدر انتظار کشیدم
تا معتاد شدم
ترکم مکن
ترکم بده!!!!!!!!!
سودابه