غمگین نشسته خیره شدم سمت آسمان
مستفعلن مفاعل مفعول ناگهان
چیزی شبیه فاجعه در من جوانه زد
مانند حس و حال نماندن به پایتان!
در لحظه های ناب سرودن کنار هم
گفتی نرو عزیز دلم؛پیش من بمان!!!
اما سوای هر چه غزل رفتنی شدم
در جمعه ای که قلب خدا می خورد تکان
اینجا کسی حضور مرا آرزو نکرد!!!
ابلیس هم نمی دهد اینجا به ما امان
رفتم!شروع شعر مرا خط خطی بکن
من را بکش به جرم نماندن به ریسمان!!!
«فهیمه خندان- ف -پرنده»
1 2 3 می شمارم...
تا بابا پنهان شود...
میان دردی که من !!!
پول ...
نگاه!!!
چشم می گذارم...
اینبار تا 1000
تا او پنهان
و من بزرگتر شوم
به اندازه ی بابا
تا پول ...
من !
بابا!
حسرت نگاهی سبز نداشته باشیم!!!!!!
امروز بابا
چشم گذاشت !
بر من ...
پول ....
دنیا...
سودابه
صد نامه اگر نوشت بی رحمی کرد
ان روح پری سرشت بی رحمی کرد
با من که همیشه عاشق او بودم ...
افسوس که سرنوشت بی رحمی کرد !!!
«مجتبی رمضانی -تهران»
الهی دلت را ببینم شکسته
به ماتم نشسته....
به کنج دو شهلای چشمت غمی جا گرفته
به سنگ سیاه دلت حسرتی پا گرفته!!!
الهی ببینم که عاشق شدی
سیه پوش همچون شقایق شدی
الهی ببینم دلت خون شده!!!
پی نازنینی چو مجنون شده
که شاید بدانی تو درد مرا
بهار اوری فصل سرد مرا!!!
«محمدی-تربت جام»
چیزی راکه ما زندگی می نامیم اصلا زندگی نیست بلکه استخراج تدریجی مرگ است.
تولد یک چیز است و زندگی چیز دیگر.برای بدست اوردن و نائل شدن به یک زندگی کامل باید ان را شناخت .تفاوت بسیاری بین زندگی کردن و سوزاندن و مصرف کردن ان وجود دارد.
«اوشو»
این کارها که حضرت شیطان نمی کند
این گریه ها که قلب پشیمان نمی کند
من مانده ام که چگونه به تو دل سپرده ام
کاین مست رود حادثه طغیان نمی کند...
«عبدالله مدرس احمدی-تربت جام»
ببین !!!
باور خاموشی ...
که دوستت دارد!
در اغوش مرداب
گل داده!
تا اهالی امروز
پریشانم کنند.
ببین!!!
این دشت اقرار بهشت است بر زمین.
تا ادامه ی گیسوانم
عبور گیجت را
فراموش...
امده ام از دور دست انتظار
و رویش سرخم غبار الود خاطرت!!!
تا عشق ..
اخرین جنایتت باشد!!!!!!
سودابه
هر چه کردم بشوم از تو جدا بدتر شد
از دل ما نرود مهر و وفا بدتر شد
مثلا خواستم اینبار موقر باشم
و به جای«تو »بگویم که «شما» بدتر شد
این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد
بلکه بر عکس فقط رابطه ها بدتر شد
اسمان وقت قرار من و تو ابری بود
تازه با رفتن تو وضع هوا بدتر شد
چاره دارو ودوا نیست که حال من وتو
بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد
روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت
امدم پاک کنم عشق تو را بدتر شد!!!!
«شادی صندوقی»
شاعر نبودم چشمهایت شاعرم کرد
پیش از تو شعرم را کسی باور نمی کرد
اینجا کسی غیر تو با دل من مهربان نیست
از عاشقی سهمی نبردم جز غم و درد
این شهر بی چشمان تو رمگی ندارد
پاشیده اند از غم به روی چهره ها گرد
از ریشه می خشکد بی تو شعرهایم
در انحصار این فصول ساکت وسرد
سهم کبوتر های عاشق را ندادند
از اسمان از عشق غیر از ماتم و درد
در حسرت چشمان تو میمیرم اخر
یک لحظه با من مهربان تر باش بر گرد
با دستهای خالی اش تا کی بماند
در غربت این کوچه !تنها!مرد شب گرد
بگذار تا یک بار دیگر گفته باشم...
شاعر نبودم چشمهایت شاعرم کرد!!!
«خدابخش صفادل-نیشابور»